تیری زدی و زخمِ دل آسوده شد از آن
هان ای طبیبِ خستهدلان! مرهمی دگر
اگر روم ز پی اش فتنه ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد
گفتم همیشه فکر وصال تو میکنم
در خنده شد که این همه فکر محال چیست؟
ندیدمت که بکردی بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی، من آمدم تو برفتی