وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم

بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم...

گنه از جانب ما نیست اگر مجنونیم

گوشه چشم تو نگذاشت که عاقل باشیم!

تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند

تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند

من چه گویم یک رگم هشیار نیست

شرح آن یاری که او را یار نیست!

الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه !

که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم ...

مرداب زندگی همه را غرق می‌کند

ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر

سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست

ماراغم تو برد به سودا تو را که برد؟ 

محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان

از چه کنم مجابشان، پخته یکی و خام دو

مرا به روز قیامت غمی که هست این است

که روی مردم دنیا دوباره باید دید

ﺑﺎ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﻔﺎﺧﺮﻩ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺳﺤر

ﺍﻭ ﺍﺯ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺩﻡ ﺯﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻡ ﺯﺩﻡ!