نه سیم! نه دل! نه یار داریم!
پس ما به جهان چه کار داریم؟!
جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟
عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟
مکن از خواب بیدارم، خدا را!
که دارم خلوتی خوش با خیالش...
ما همچو موم از آتش این غم گداختیم
سنگین دلا، ترا چه تفاوت؟ که بیغمی!
چو گفتمش که: دلم را نگاه دار چه گفت؟
ز دست بنده چه خیزد! خدا نگه دارد.
ای روز آفتابی! ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه! ای روزهای سخت ادامه!
از پشت لحظه ها به درآیید!
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست فردا همه از خاک تو برخواهد رست
هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت
این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست..
خوشا با خود نشستن، نرم نرمک اشکی افشاندن
زدن پیمانهای دور از گرانان، هر شبی کنج شبستانی..
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز