از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است

ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند

صبح نوروز از رخت کسب سعادت می کند

سال می گردد  که شاید چون تویی پیدا کند!

به رقیب چون پسندم که تو رو به رو نشینی

که ز رشک می دهم جان ، چو به مرگ او نشینی!

پیرو افتادگی ، آخر به جایی می رسد

قطره ای بودم تنزّل کردم و دریا شدم!

زنگ ساعت شیونی گر می کند حیرت مکن

از برای فوت وقت خویشتن در ماتم است!

دفتر فکرت بشوی گفته سعدی بگوی!

دامن گوهر بیار بر سر مجلس ببار

در تٓنگنای حیرتم از نخوتِ رقیب

یا رب! مباد آن که گِدا معتبر شود

افتادن و برخاستنِ باده پرستان

در مذهبِ رندانِ خرابات نماز است

تقصیر تو نیست که در خنکاى هر شب سردت مى شود

پس از سپتامبر شب ها دراز شب ها غمگین اند

ﺩﻝ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﻣﺮﺍ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻭﺍ 

ﺍﯼ ﺩﻭﺍﯼ ﺩﻝ ﻣﺎ، ﺍﺭ ﺳﺮ ﺭﻧﺠﻮﺭ ﻣﺮﻭ