من گرگ بُدم لیک قضا بود معذّب

در خدمتِ معشوق شبانم کند این عشق

اساس علم ریاضی به باد خواهد رفت

اگر که مسئله ها عاشقانه حل بشود

بگذار تا ببینمش اکنون که می‌رود

ای اشک از چه راهِ تماشا گرفته‌ای

هر کسی در دل من جای خودش را دارد

جانشین تو در این سینه خداوند نشد

گر با دگران بهْ ز منی، وای به من...

ور با همه کس همچو منی، وای همه!

بنگر که خلق را به که داد و چگونه رفت،

روزی که خطبه کرد نبی بر سر غدیر!

دیوارها به لهجه ی او خو گرفته اند

این بی وفای در قفس اما پریدنی ست

خون می‌خورد کریم ز مهمان سیرچشم

داغ است عشق از دلِ بی‌آرزوی من

گردونِ سفله لقمه‌ی روزی حساب کرد

هر گریه‌ای که گشت گِرِه در گلوی من

خراب‌حالی از این بیشتر نمی‌باشد

که جُغد خانه جدا می‌کند ز خانه‌ی من