نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
میان اهل دل و اهل ریا همین فرق است
که داغ ماست به دل، داغ او به پیشانی
خرم آن روز که جان می رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم...
گفتی که از نهانِ دِلت با خَبر نیَم
تو در دِلی کدام نَهان بر تو فاش نیست؟!
اِی دِل اگرت طاقت غَم نیست برو
آواره ی عِشق چون تو کَم نیست برو...
وصفش چه کنی که هر چه گویی
گویند مگو که بیش از آن است
ماجرای عشق ما را نزد نامحرم مگو
نزد آن کس گو که دارد آرزو پرواز را
با من مدار کن!
بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد...
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید
گوئی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود!