همه شب با دل دیوانه ی خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامه بری نیست مرا!
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درون خویش تبعید شدیم
گر به صَد منزل فِراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست...
سَماع گوش من نامت سَماع هوش من جامت
عِمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو...
گه مایل دنیایم وگه طالب عقبا
انداخت خیالت ز کجایم به کجاها...
چه ظلم مبهمی است این خون
که در رَگ های من جاری است!
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا!
تَنگ شد از غَم دِل جای به مَن
یک دِل و این هَمه غَم! وای به مَن...