عاشق اگر بیند ستم، کی شکوه از یارش کند
بلبل نمی رنجد ز گل، هر چند آزارش کنند
شور بلبل میدهد یادم که مستی پیشه کن
عکسگل درآب میگوید که میدر شیشه کن
عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز
وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمی دانی هنوز
خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
ماییم که از باده ی بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
هر که گوید او منم، او من نشد
خوشه ی او لایق خرمن نشد
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
گفته بودی با قطار اینبار خواهم رفت و من
مانده ام باید چطور این چرخ را پنچر کنم!