عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران

ساده‌دل من که قسم های تو باور کردم

عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم

تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم

عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد

پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست 

عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می شود

عاقبت غربی ترین دل نیز عـاشق می شود 

عاقبت گرگ زاده گرگ شود

گر چه با آدمی بـزرگ شود

عاشقی مقدور هر عیاش نیست

غم کشیـدن صنعت نقاش نیست

عاشق آنست که فکر سر و سامانش نیست

پیرهن گر به تنش هست گریبانش نیست

شغب های آینه ٔ پیل مست

همی شانه بر پشت پیلان شکست

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد

نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت!