باری دل در این برهوت، دیگر گونه چشم اندازی میطلبد
قاطع و برّنده تو آن شکوه پاره پاسخی
به هنگامی که اینان همه نیستند!
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون تر باشد!
عشق را...
در پستوی خانه باید نهان کرد!
دهانت را می بویند!
مبادا گفته باشی دوستت دارم...
تو نمی دانی!
نگاه بی مژه ی محکومِ یک اطمینان
وقتی که در چشمِ حاکمِ یک هراس خیره می شود،چه دریایی ست!
بگذار کسی نداند، که چگونه من
به جای نوازش شدن، بوسیده شدن، گزیده شدم...