سِینهی پر حَسرتی دارَم که اَز اَندوه او
تا به نَزدیکِ لَب آرم خَنده را،شِیون شَوَد...
آن که خواب خوشم از دیده ربود، تویی
و آن که یک بوسه از آن لب نربوده است، منم...
جان به لَب آمد و لَب بر لَب جانان نرسید
دِل به جان آمد و او بر سَر ناز است هنوز!
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آن ها
ای مهر تو در دل ها وی مهر تو بر لب ها!
ما لب پیمانه بوسیدیم و زاهد دست شیخ
ما به دین خود عمل کردیم و او بر مذهبش
سخن خوبست ز اول، خاطر کس را نرنجاند
که بعد از گفتگو سودی ندارد، لب گزیدنها
ای دل، نگفتمت که مخواه از لبش مراد؟
دیدی که چون شکسته شدی از سوال خویش!
در آینه بوسید خودش را و نفهمید
آن لب که هدر داد مرا خرج دو سال است!
می خواهم به حرفهایت گوش کنم
لب هایت نمی گذارد..
از بس که ناشایسته ام لعل لب پر اشوه اش
با دیگری گوید سخن کزمن برد آرام را