شب من نشان مویت ... سحرم نشان رویت

قمر از فلک در افتد، چو نقاب بر گشایی

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

شبی در هجر او بر ما گذشته ست

که باک از شورش محشر نداریم!

تقصیر تو نیست که در خنکاى هر شب سردت مى شود

پس از سپتامبر شب ها دراز شب ها غمگین اند

ما را زِ شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز 

تا باز کنی بندِ قبا صبح دمیده ست!

آهِ من دیشب به تنگ آمد، دوید از سینه ام

داشت می آمد بسوزاند تورا، نگذاشتم

کجا بودی؟ که دیشب تا سحر در فکر گیسویت

دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم