گمان کنید عزیزان! که آب برده مرا
تعجب از مژهّ اشکبار من مکنید!
ز گریهای که مرا در گلو گِرِه گردد
سپهرِ سفله کند کم ز آب و دانهی من
شور بلبل میدهد یادم که مستی پیشه کن
عکسگل درآب میگوید که میدر شیشه کن
خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!
ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم