هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد... ولی
این امید واهیِ حافظ مرا بیچاره کرد
صبحدم از عرش می آمد خروشی، عشق گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم
استاد سخن سعدیست پیش همه کس اما
دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو