با دل گفتم چگونه‌ای؟ داد جواب:

من بر سر آتـش و تو سر بر سر آب

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت     درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد!           تعنه ای بر در این خانه زد و رفت...

عشق یعنی در میان صد هزاران مثنوی

بوی یک تک بیت، ناگه مست و مدهوشت کند...

شراب تلخ میخواهم که دیوانه کند مارا

بیا اینجا تو ساقی باش تمام مستیش با من

سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست

همه بر همدگر افتاده وبرهم نگران !

ای ما و صد چو ما ز پی تو خراب و مست

ما بی‌تو خسته‌ایم،تو بی‌ما چگونه‌ای ؟!

شغب های آینه ٔ پیل مست

همی شانه بر پشت پیلان شکست

سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست

همه بر همدگر افتاده و در هم نگران

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم؟ صورت ایمانم آرزوست