اِی بغض فرو خورده مرا مَرد نگهدار
تا دست خداحافظیش را بفشارم...
قدر اهل درد، صاحب درد می داند که چیست
مرد صاحب درد، درد مرد می داند که چیست!
این جماعت همه شان سنگ به دیوانه زدند
ترس دیوانه کند خیس شبی بسترشان
بى سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بى غم و بى درد دگر آدم نیست