درون ما ز تو یک دَم نمی شود خالی
کنون که شهر گرفتی، رَوا مَدار خَراب...
انگار که یک کوه، سفر کرده از این دشت
آنقدر که خالی شده ، بعد از تو جهانم
بر این نسَق گذرد گر مدار صحبتها
به هر کجا که کسی نیست جای ما خالی ست!
نیمه ی خالی لیوان مرا پر نکنید
دل من عاشق این گونه گرفتاری هاست