بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را...
گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو تمامی، با توأم تنها خوش است...
دلی دارم که از تنگی در او جز غم نمی گنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی گنجد...
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت؟
صورت دیوار هم در عالم خود زنده است
هر کسی را جامه هستی به رنگی داده اند
به جُز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که عَلَم کند به عالَم شهدای کربلا را