آن طفل که پرورده ی دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت!
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام توئی ، دام توئی ، دانه توئی تو
دیر آمدی ای نگار سرمست
زودت ندهیم دامن از دست
مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است
که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد می دانم
من یقین دارم همین جا در همین دنیا شبی
آه این هر شب نخوابیدن بگیرد دامنت...!