یار با اَغیار و ما مَحروم، کی باشد رَوا؟
دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فِراق...
یار با اغیارو ما محروم، کی باشد روا؟
دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق...
آن طفل که پرورده ی دل بود چو اغیار
افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت!
جایت کنون نباشد جز در کنار اغیار
یاد آن زمان که بی ما، جایی نمی نشستی!
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من!
یار من با دگران یار شد افسوس افسوس
رفت و هم صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!
تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
ترسم اندر بر اغیار برم نام عزیزت
چه کنم بی تو چه سازم؟ شده ای ورد زبانم