اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش
که هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارم
اِی عجب خوب دو دیوانه بهم ساخته اند
زلف آشفته ی تو با دِل سودایی ما...
سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است
مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را !
اگر دستم به ناحق رفت در زلف تو،
معذورم، برای دستهای تنگ ایمانی نمی ماند...
چون زلف توام جانا در عین پریشانی،
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی..
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت!