آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت     درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد!           تعنه ای بر در این خانه زد و رفت...

عشق را...

در پستوی خانه باید نهان کرد!

خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب

دوستان را خبر از چشم پر آبم مکنید...

گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت

در این خانه به امّید تو باز است هنوز