بعد عمری که به خوابِ منِ بی دل آمد!
گریه آبی به رخم ریخت که بیدار شدم...
با عزیزان درنیامیزد دل دیوانه ام
در میان آشنایانم ولی بیگانه ام...
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم...
ای آنکه مرا بُردهای از یاد، کجایی؟
بیگانه شدی، دست مریزاد، کجایی؟