او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی، قصدی که او ندارد...
تو و چشم سیه مستی که نتوان دید هشیارش
من و بخت گران خوابی که نتوان کرد بیدارش...
ملت جاهل مکن مجادله با بخت
فرو بزرگی به دانش است و بس امروز
چون نیک بدیدم که نداری سر سعدی
بر بخت بخندیدم و بر خود بگرستم...
ای با همه کس به صلح و با ما به خلاف
جرم از تو نباشد ! گنه از بخت من است