تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوقِ صد جوانه با من است
گر تو را با ما تعلق نیست، مارا شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست!
دیده سازند خلایق به تماشای تو باز
من حیرت زده از شوق دهان باز کنم!
نمی دانم که را قاصد کنم از محرمان یارب!
به سویش شوق را گر می فرستم دیر می آید
در عکس خود مشاهده کردم به شوق تو
دیدم تو نیستی، زدم آیینه بر زمین!