سِینهی پر حَسرتی دارَم که اَز اَندوه او
تا به نَزدیکِ لَب آرم خَنده را،شِیون شَوَد...
در کمین اندوه هستم مرا دریاب، زخم های من دهان گشودهاند
همهی روزگار پروازم اندوه بود، مرا قطره قطره دریاب...
مبتلایی به غَم مِحنَت و اَندوه و فِراق
اِی دِل اِین نالهِ و اَفغان تو بی چیزی نیست
مَرا با یک جهان جانسوزِ اَندوه
تو اِی نامهربان، بگذار و بگذر...