کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر
حیف اوقات که یک سر به بطالت برود!
بیم هجران در دل معشوق بیش از عاشق است
از گلستان گل پریشان تر ز بلبل می رود!
من گرگ بُدم لیک قضا بود معذّب
در خدمتِ معشوق شبانم کند این عشق
سفر اوّلِ شوق است به کوُیت ما را
صیدِ ما زود توان کرد که نو پروازیم!
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید