تیری زدی و زخمِ دل آسوده شد از آن
هان ای طبیبِ خستهدلان! مرهمی دگر
در کمین اندوه هستم مرا دریاب، زخم های من دهان گشودهاند
همهی روزگار پروازم اندوه بود، مرا قطره قطره دریاب...
گر دردی از او بردی صد خنده به درمان کن
ور زخمی از او خوردی صد طعنه به مرهم زن
بکش دستی به روی زخم های بی شمار من
که اعجازی که دستت می کند، مرهم نخواهد کرد!