نه سیم! نه دل! نه یار داریم!پس ما به جهان چه کار داریم؟!
جز من به شهرِ یار کسی شهریار نیست
شهری به شاه پروریِ شهر یار نیست
یار با اَغیار و ما مَحروم، کی باشد رَوا؟
دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فِراق...
اگر بی من خوشی یارا به صد دامم چه می بندی
وگر ما را همی خواهی چرا تندی نمیخندی!
آن یار طلب کن که ترا باشد و بس
معشوقه ی صد هزار کس را چه کنی؟
اِی جان! تو عزیزتر نِه ای از یارم
بی یار نخواهمت ز تن بیرون شو!
هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز
صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا...
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جدا!
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من...