جانم برون آمد ز غم، آخر به جانان کی رسم؟
عقلم نماند و هوش هم، بر نازنینان کی رسم؟

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن بوستان بوسد که جان در آستین دارد...

به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم

کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم!

ﻋﻘﻞ ، ﺩﺭﺱ ﺣﺬﺭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ، ﺑﻪ ﺩﻝ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ

ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﮔﻔﺖ ﺩﻟﻢ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺍﺳﺘﺎﺩ !

نه سر در عقل می بندم، نه دل در عشق می بازم

که این نامرد بی درد است و آن پردرد نامرد است !

عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم

تا به کجا کشد مرا مستی بی امان تو