تا قبل از در آغوش گرفتنش گمان می کردم
زندگی فقط زنده بودن است
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش، چه گویم چون نخواهد شد؟!
مرا هر کس که بیرون می کشد از گوشه ی خلوت
ستمکاری ست، کز آغوش یارم می کشد بیرون!
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
و گر نه فاصله ی ما هنوز یک قدم است
تو در عالم نمی گنجی ز خوبی
مرا هرگز کجا گنجی در آغوش!
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم
تنش از لطف می آید در آغوش
به آن نرمی که آید خواب در چشم!
گیسوانم موج موج و شانه هایت سنگ سنگ
موج را آغوش ِ سنگ آرام می سازد... بمان!
دَر سرَت اِمروز بحث ِ داغ ِ آغوشم نبود
جمعه تعطیل است یا ما را زِ خاطِر برده ای؟
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای