گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی!
دل خون شد از امید و نشد یار یار من
ای وای بر من و دل امیدوار من...
دلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار تویی
گرچه رفتی ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امّید تو باز است هنوز
هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد... ولی
این امید واهیِ حافظ مرا بیچاره کرد