گفتی که به دلشکستگان نزدیکیم

ما نیز دل شکسته داریم ای دوست

ز حد گذشت جدایی میان ما اِی دوست

هنوز وقت نیامد که باز پیوندی؟

گر به صَد منزل فِراق افتد میان ما و دوست

همچنانش در میان جان شیرین منزلست...

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا؟

گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم!

هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را

همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست

یار با اغیارو ما محروم، کی باشد روا؟

دشمنان شاد از وصال و دوست ناشاد از فراق...

 

از دوست به یادگار دردی دارم

کان درد به صد هزار درمان ندهم

چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز

صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم

اِی غایب از نَظر به خدا می سپارمت

جانم بِسوختی و به دِل دوست دارمَت!