گرچه مستیم و خرابیم ، چو شبهای دگر

باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر

گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم

آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری!

تنش از لطف می آید در آغوش

به آن نرمی که آید خواب در چشم!

چنان چشم و دمار از من در آورده است چشمانت

که از کرمانیان، آقا محمّد خان قاجاری

از گلوی خود بریدن وقت حاجت همت است

ورنه هر کس گاه سیری پیش سگ نان افکند

خون می‌خورد کریم ز مهمان سیرچشم

داغ است عشق از دلِ بی‌آرزوی من