تا نگردی بی خبر از جسم و جان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان!
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمی داند کسی احوال فردا را...
جایت کنون نباشد جز در کنار اغیار
یاد آن زمان که بی ما، جایی نمی نشستی!
آن روز دیده بودم این فتنه ها که برخاست
کز سرکشی زمانی با ما نمی نشستی!
هر زمان در مجمعی گردی، چه دانی حال ما؟
حالِ تنها گرد، تنها گرد می داند که چیست!
می دوختم زمین و زمان را به هم اگر
می خواستی به قدرِ سرِ سوزن مرا !