دشوارترین شکنجه این بود که ما
یک یک به درون خویش تبعید شدیم
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل به دست کمان ابروییست کافر کیش
هر کسی را غم خویشست و دل سعدی را
همه وقتی غم آن تا چه کند با غم دوست
گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد!
آمدی قصه ببافی که موجه بروی
در نزن رفته ام از خویش کسی منزل نیست...
لیکن چو به می دفع شر از خویش توان کرد
مِی نوشم و با وی بکنم چاره شر را