مکن از خواب بیدارم، خدا را!
که دارم خلوتی خوش با خیالش...

اگر روزم پریشان شد، فدای تاری از زلفش

که هر شب با خیالش خواب‌های دیگری دارم

من و جان بردن از بیماری عشقت؟ محال است این...

تو و از حال این بیمار پرسیدن؟ خیال است این...

از دیده خواب میرود و از دلم قرار

هر دم شبانه میگذری از خیال من ...

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست 

نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم

سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست

همه بر همدگر افتاده و در هم نگران