ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده ست...
مشکل فتاده با یار کارم چو صبح و خورشید
با او نمی توان بود بی او نمی توان زیست...
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
صبح نوروز از رخت کسب سعادت می کند
سال می گردد که شاید چون تویی پیدا کند!
ما را زِ شب وصل چه حاصل؟ که تو از ناز
تا باز کنی بندِ قبا صبح دمیده ست!
ماییم که از باده ی بیجام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم