اگرچه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد، اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا... و تو در گل می نگری؟!
دست طبیعت، گل عمر مرا مچین
جانب عاشق، نگه ای تازه گل، از این...
فلک! در قصد آزارم چرایی؟
گلم گر نیستی، خارم چرایی!
اگر باغم برن بر چیدن گل،
گلی هم رنگ و هم بوی تو خواهم
رسیده ام به گلستان وصل و نومیدم
که گل به شاخ بلند است و باغبان ، نزدیک!
بس که حیران تماشای جمال تو شدم
همچو گل دوختن چاک دل از یادم رفت!
بیم هجران در دل معشوق بیش از عاشق است
از گلستان گل پریشان تر ز بلبل می رود!
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
راحتی نیست که از رنج کسی گُل نکند
خواب مخمل ز نخوابیدن مخملباف است