ُِمُردم ز رشک چند ببینم که جام می
لب بر لبت گذارد و قالب تهی کند !
لب های تو با شعر عجین است، عجیب است!
ما پسته ندیدیم شکر داشته باشد
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش؛ یا لب ما و دهنش
دل از سخن پر آمد و امکان گفت نیست
ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا