آنکه کارش با دلَست و نیست او را دل منم
آنکه را مرکب دلست و پای دل در گل مَنم
چاره ها رفت ز دست دل بیچارۀ من
تو بیا چارۀ من شو که تویی چارۀ من
همه کس نصیبِ خود را,بَرَد از زکاتِ حُسنَت
به منِ فقیر و مسکین,غمِ بیحساب دادی