غَمِ هِجرانِ تو اِی دوست، چنان کرد مَرا
که بِبینی نَشِناسی که مَنم یا دِگری؟!
آمد بر من نگار و در گوشم گفت:
رخسار من اینجا... و تو در گل می نگری؟!
آرامِ دل غمگین جز دوست کسی مگزین
فی الجمله همه او بین زیرا همه او دیدم...
ز فِراق چون نَنالم من دِلشکسته چون نِی
که بسوخت بَند بَندَم ز حرارَت جدایی
گفته بودی که : بیایم ، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم ، اینک تو چرا می نایی؟
روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است