مشکل فتاده با یار کارم چو صبح و خورشید
با او نمی توان بود بی او نمی توان زیست...
سر به سر طومار زلفت شرح احوال من است
مو به مو فهمیده ام این مصرع پیچیده را !
ما خویش را برای دل خلق سوختیم
ای وای بر دلی که نسوزد به حال ما
کجا بودی؟ که دیشب تا سحر در فکر گیسویت
دلم خواب پریشان دید و من تعبیرها کردم
خمیازه کشیدیم به جای قدح می
ویران شود آن شهر که میخانه ندارد!