تا توانی به خرابی من ای عشق بکوش
من نه آنم که ازین پس دگر آباد شوم...
ذوق دیدار تو بس هم دل و هم دلدارم
خاک دربار تو بس هم سرو هم سامانم...
نه همین صف زده مژگان سیه باید داشت
به صف دلشدگان هم، نظری باید کرد!
طبیب آگه ز دردم نیست تا کوشد به درمانم
طبیبی کو که با او عرضه دارم رازِ پنهانم