عاقبت یک روز، مغرب محو مشرق می شود
عاقبت غربی ترین دل نیز عـاشق می شود
عاشق آنست که فکر سر و سامانش نیست
پیرهن گر به تنش هست گریبانش نیست
عاشق اگر بیند ستم، کی شکوه از یارش کند
بلبل نمی رنجد ز گل، هر چند آزارش کنند