از پشت شیشههای مه آلود با من حرف میزدی
صورتات را نمیدیدم، به شیشههای مه آلود نگاه کردم
بخار شیشهها آب شده بود، شفاف بودند، اما تو نبودی...!
در کمین اندوه هستم مرا دریاب، زخم های من دهان گشودهاند
همهی روزگار پروازم اندوه بود، مرا قطره قطره دریاب...