هر که شد مَحرم دِل در حرم یار بماند
و آن که این کار ندانست در اِنکار بماند
هر که ترسد ز ملال انده عشقش نه حلال
سر ما و قدمش؛ یا لب ما و دهنش
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
صبحدم از عرش می آمد خروشی، عشق گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند
اى نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کُش عیار کجاست
به خواب نیز نمیبینمش چه جای وصال؟
چو این نبود و ندیدیم باری آن بودی
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما نکنی فرهادم
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل