سخت نازک گشت جانم از لطافت های عشق

دل نخواهم، جان نخواهم، آن من کو؟ آن من کو؟

هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا

من همگی درد شوم، تا که به درمان برسم

دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته

جان نیز گشت خسته، از تو کجا گریزم؟

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

هشت جنت به تو عاشق ، تو چه زیبا رویی

هفت دوزخ ز تو لرزان ، تو چه آتشکده‌ای

در این سرما و باران یار خوشتر

نگار اندر کنار و عشق در سر

در بلا هم می چشم لذّاتِ او

ماتِ اویم ماتِ اویم ماتِ او 

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا، برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست.

ما بر در عشق حلقه کوبان،

تو قفل زده کلید برده !

ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب

ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو