هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
تو کدام و من چه نامم ! تو چه نام و من چه نامم !
تو چه دانه ، من چه دامم ! که نه اینی و نه آنی !
تو روز قیامتی که از تو
زیرو زبر است شهر و بازار...
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو
به جهان که دیده صیدی که بترسد از رهایی
سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست
همه بر همدگر افتاده وبرهم نگران !
گر تو نباشی یار من ، گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من ، بی تو به سر نمی شود
وقت آن شد که به زنجیر تو دیوانه شویم
بند را برگسلیم از همه بیگانه شویم...
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست!
پَرّ و بال ما کمند عشق اوست
موکشانش می کشد تا کوی دوست