ز روزگار مرا همیشه خود دردی بود
غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد!
من گرفتار و تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران!
یار من با دگران یار شد افسوس افسوس
رفت و هم صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!
عمر رفت و از تو ما را صد پریشانی هنوز
وه! چه عمرست این؟ که حال ما نمی دانی هنوز